حسین حسین ، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

ادم برفی کوچولو

عیدت مبارک

سلام عزیزم عید قربان عید اطاعت و بندگی با کمی تاخیر مبارک سه شنبه روز عرفه بود روز دعا و طلب بخشش از خدا جون بود مثل شبای احیا تو ماه رمضون برای دعا رفتیم موسسه ی بابایی جون به برکت نفس و رفت و امدهای حاج اقا خوشوقت به اونجا خیلی مراسم با معنویت و با برکتی شده بود خدارحمتش کنه غروب دعا تموم شد و برگشتیم خونه افطار کردیم و شیرینی خریدیم و رفتیم خونه ی مامانی جون تقریبا ساعت ١٢ شب بود که برای شما یه مشکلی پیش اومد و ماترسیدیم و بابایی سریع زنگید به مبایل دکترت اقای دکتر گفتش یه ساعت دیگه بیار ببینمش تو این یه ساعت مردم و زنده شدم هزار فکر و خیال کردم خلاصه ده دقیقه مونده به یک راه افتادیم به سمت مطب دکتر پشتیبان خیلی شلوغ بود تقریبا یک ساعتی ن...
26 مهر 1392

دندون درد پسری

سلام گل باغ زندگی...وای که اگه تو نبودی منم نبودم مامان فدای گل پسری...الاهی دورت بگردم اینروزا از دندون درد چی کشیدی بالاخره پنجشنبه شب بردیمت پیش دکتر نصیری نیا به قول خودت آقا دکتر مهربونه اقا دکتر دندونات و نگاه کرد و گفت بللللللله یکیش عصب کشی کودکان میخواد منم شدم اینجوری خلاصه تو هم از همه جا بیخبر و راحت برا خودت دراز کشیده بودی و اقای دکتر تو دهنت یه دونه پد بی حسی گذاشت و دوسه دقیقه بعدشم آمپول بی حسی برات زد و شماهم صدات درنیومد به قول آقادکتره روی مارو سفید کردی و خجالت زده مون فرمودی یه ده دقیقه ای بیرون نشستیم و اقای دکتر با کلی احترام اومد صدامون کرد و رفتیم تو  و با کلی به به و چه چه و تعریف و قربون صدقه رفتن دندونت و با...
20 مهر 1392

مهمونای دوست داشتنی

سلام گل نازم اومدم با یه عالمه تاخیر نمیدونم چرا چند وقته حس نوشتنم نمیاد الانم مجبوری اومدم اخه حیفه خاطراته این دوسه روزو برات به یادگار ثبت نکنم اره عزیزم مامان زرنگت یه هفته ای میشه خودشو کشته خونه رو مرتب و تمیز کرده واسه سه تا مهمون خیلی عزیز و دوست داشتنی که بعداز عروسیمون تو این ٩ سال دفعه ی اولی بود که میومدن خونمون عمه های بابایی جون که یکیشون از امریکا اومده بود که من واقعا عاشقشم بی نهایت ماهه ولی حیف که امریکا زندگی میکنه خلاصه چهارشنبه شب بود که با مامان جون و اقا جون رسیدن قم و اومدن خونه ی ریحانه اینا که خاله جون واسه شام زرشک پلو با مرغ و سوپ شیر عالی و دسر  گذاشته بود شبم اونجا خوابیدن و ظهرشم اونجا بودن خاله جون خورشت...
12 مهر 1392
1